به یاد اونی که بهترین بود و رفت ولی یادش همیشه با منه ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
واسه همه کسانی که اومدن و خیلی ساده رفتن , گله ای نیست رسم زمونه ست ...
 
 
 
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد ورفت
ولی هیچکس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل دل مرا وا نکرد
یکی گفت چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت چرا دیوارهایش سیاه است
یکی گفت چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است !
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم
" ببخشید , دیگر
برای شما جا نداریم "
از این پس به جز او کسی را نداریم " 





نظرات:




گزارش تخلف
بعدی